" .. زندگی بخشيدن ، دوست داشتن ، رنج بردن ، مردن ... و برای آنهايی که می مانند ، فراموش نکردن."
اين چيزی ست که سباستيائو سالگادو ، درباره زندگی و عکاسی می گويد . چيزی که خودش آن را زيسته و در در حافظه ء عکسهايش ، برای تاريخ ، به ياد سپرده است
بنظر من ، امروز ، عکاسی ، راهی و رخنه ای برای "بازگشت به معصوميت چشمها" ست. شستن ديده ها ، از ديدارهای دروغين و رنگارنگی که هر روز چشمهايمان را می آلايند و بينايی مان را آرام آرام زايل می کنند؛ تا آنکه روزی چشم بگشاييم و ببينيم همه کور شده ايم! .. درست مثل آدمهای آن داستان ساراماگو . آری. برای انسانِ آنسوی مدرن ، که عنقريب است تا زير انبوهی از تصاوير و اشکال رنگين که هر روز و هر لحظه بر سرش فرو ميريزند مدفون شود ، براستی "ديدن" ، سخت ترين کار ممکن است. پس بايد مواظب چشمهای کم سويمان باشيم ؛ وگرنه تا "کوری" راه زيادی باقی نيست!
يادمان باشد ، چشمهايمان را هم ، هر روز از اغوای رنگها بشوييم. مثل دستها و بدن هايی که هر روز می شوييم و معطر می کنيم. ...