به بهانه پنجم اسفند سالگرد تولد سیاوش کسرایی شاعر می توان هر سپیده دم حتی از پشت این پنجره میله نشان یا نهایتا از بلندای این بام محصور رو به
البرز خاموش ایستاد و تماشا کرد و زیر لب سرودی را که - از سال های قرق ! تا سال های سکوت هنوز !- چونان تناسی بر لبان خشکیده مانده را زمزمه کرد :
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ، -
دل، این جام پر از کینِ پر از خون را؛
دل، این بی تاب خشم آهنگ...
که تا نوشم به نامِ فتح تان در بزم؛
که تا کوبم به جام قلب تان در رزم!
که جامِ کینه از سنگ است.
...
امید مردمی خاموش هم پشتم.
کمان کهکشان در دست،
کمان داری کمان گیرم.
شهاب تیزرو تیرم؛(آرش)
...
با یاد آن زمان ها که این سرود بر گرد آتش کوهستانها زمزمه نیمه شبان مستان بود و با یاد شاعر که از درخت گفت و از آدم و از آرش و دلتنگانه در غربت رخت بر کشید رفت و چه می شود گفت که سال هاست در این سر زمین خاموشان شعری گفته نشد خورند شرایط موجود چرا که شاعران را لب دوخته اند و مداحان زرخرید یکه عربده کشان میدانند پس اینچنین است که حتی اگر تمامی درختان را سر بریده باشند می توان در زیر آفتاب تموز بر تنه بریده ی بیدی نشست به تامل در خستگی و زیر لب زمزمه کرد که :
تو قامت بلند تمنایی ای درخت !عباث!