Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Saturday, October 15, 2005
 

safar be sar zamin e ganesh!
Photo by Abbas Jafari
(5) comments
 
طبق سنوات همه ساله !دوباره باز راهی هستیم تا چه پیش آید برایتان در طول سفر خواهم نوشت که کجا هستیم و عکس هم البته . سر راه هر جا که به این جعبه جادو دست یافتیم شما را بی خبر نخواهیم گذاشت!
با دوستی عباث!

یادداشت های سفر
قسمت اول 23 مهر ماه


"سفر" اتفاقی است که می افتد!



تعریف خاطرات سفرو نوشتن در باره آن به گمانم امری اجتناب ناپذیر باشد. همه ما بار ها و بار ها پای قصه مسافران نشسته ایم از کودکی تا همین حالا . آن موقع بادهانی باز چشم می دوختیم به دهان پیری پدر بزرگی که چگونه پشت اسب و الاغ و شتر خودش را تا جنوب کشانده بود و از دریا ها گذر کرده بود تا به خانه خدا برسد .شرح سفر همیشه با چشمانی بسته به پایان می رسید چشمانی که در تاریکی ذهن بدنبال تصاویر نیمه روشنی از آنچه پدر بزرگها در باب سفرهایشان که اغلب سفر مکه و کربلا و مشقاتش برایمان گفته بود می گشت ! بعدها که بزرگتر شده بودیم یاد گرفتیم که به همه آن چیز ها که جهانگردان و مسافران می گویند نبایستی اعتماد کرد . که" سفر رفته بسیار گوید دروغ !!"بماند که خاطرات سفر باظن و گمان دروغ حتی هنگامی که در باب سفر باشد باز هم شیرین است !کافی است که جای خودت و راوی داستان سفر را عوض کنی تمامی خطراتموجود سفر ترا قهرمان تر جلوه خواهد داد آدم های بدی که تو با آنان مواجه شده ای بسیار خطرناک تر بوده اند و مرز ها و ماموران زبان نفهمشان سخت گیر تر ین آدم هایی بوده اند که تو در عمرت دیده ای .چه فرق می کند که این سختی ها را تو پشت سر گذاشته باشی یا یکی دیگر مهم این است که راوی در لابلای قصه هایش با پریدن از جاهایی که سوت زده ! است و خرابی بالا آورده چند تا نقطه چین در ذهن تو می گذارد تا به دلخواه آن را پر کنی و این مختصر با شناخت تو از مسافر و میزان انصافت پر خواهد شد و بالاخره عبور از مرز ها که قصه همیشگی خویش را دارد حکایت پاسپورت ها و مهر ها و تاریخ های ورود و خروج اعدادی که براحتی می تواند برنامه سفری را کله پا ! کند .

مرزبان ها و مرز نشین ها آدم های دو سویه و دو هویتی در دست هر کدامشان مشتی پول از دو سمت یک مرز قرار دادی . با نگاهی تیر و تیز که به اندک زمانی مسافر گیج و گول را از یک جهانگرد پخته تمیز می دهند . آدم هایی که آویزان مسافرانند با کلماتی آشنا و رایج در همه جای جهان کلید جادویی این آدم ها کلمه" چنج" است .و هر مسافر مشتی دلار است که سرگردان بین گیت ها و گیشه در حال سر و کله زدن با ماموران معذور مرزی است. و بدتر از همه این است که دیر رسیده باشی و مامور مرزبان زودتر از زمان موعود گیشه را بسته و جیم شده باشد آنوقت است که بایستی بدنبال جایی برای اطراق باشی . مسافرخانه ایی از این دست برای همه مسافران . بو و تعریف خودش را دارد . غربت ازدر و دیوار چرک آن می بارد و بهترین حالت ممکن خوردن در نزدیک ترین و البته تمیز ترین ! جا در حد مقدورو بازگشت به همان اتاقی که ذکر آن رفت اینجا دقیقا بهترین جا برای نوشتن خاطرات سفر است مصائبی که هنور نو هستند می توانند سفر نامه شما را هیجان انگیز تر و خواندنی تر کنند مهم نیست که سفر نامه تان را برای که می نویسید .روزنامه شرق يا غرب !! همشهری یا همسایه!.مجله سفر یاکه مجله حضر ! چاپ در روزنامه و مجلات رویایی جاه طلبانه است که اغلب به تیغ دبیر سرویس صفحه مربوط شرحه شرحه خواهد شد .و اگر از زیر تیغ تیز و نظر سخت گیرش جان سالم بدر ببررد تازه گیر سر دبیر خواهد افتاد و بعد نعشش را بدست صفحه بندی خواهند سپرد که اتفاقا از میان این هر سه هم بی حوصله تر است و همه چیز را هم اتفاقا گرافیکی می بیند و همیشه هم اعتقاد دارد که مطلب در روز نامه یک چیز زائد است و اصل قضیه رنگ و لعاب و جذابیت گرافیکی مطلب است که می تواند خواننده را گول بزند . پس ما چهار نفر به ترتیب :من چاخان می نویسم دبیر سرویس یکی از همین روزنامه ها یا مجلات سفر که اصولا مسافرت را با صاد می نویسند( به دلیل علاقه شان به صاد صفر های چک حق التحریر!) زیادی هایش را حذف می کند سردبیر پکی به پیپش می زند و زیر مزخرفات! اضافی با قلم سبز خط می کشد تا بعد حذف به قرینه شود و در نهایت حذف ذالمقدمه به توسط شخص صفحه بند را تا برسد به دست شما که بخوانید و نه بدانید که این سفر ازکی و کجا آغاز شد و آن خسته ی کوله بار بر دوش در کجای این کره خاک آلوده وبارافکند و برگشت یا که برنگشت!!

عباث!
(0) comments
Friday, October 14, 2005
 

mouj !
Photo by Abbas Jafari
(0) comments
 

abdolah ! pesari az gheshm
Photo by Abbas Jafari
(1) comments
Monday, October 10, 2005
 

chashm!
Photo by Abbas Jafari

قفس

قفس اين قفس اين قفس...

پرنده


در خواب‌اش از ياد مي‌بَرَد
من اما در خواب مي‌بينم‌اش،
که خود


به بيداری

نقشي به کمال‌ام


از قفس.



از ما دو


کدام؟ ــ
تو که زندان‌ات تو را زمزمه مي‌کند يا من
که غريو ِ خود را نيز


نمي‌شنوم؟
تو که زندان‌ات مرا غريو مي‌کشد،يا من
که زمزمه‌ی تو


در اين بهاران‌ام
مجال ِ باغ و دماغ ِ سبزه‌زار نمي‌دهد؟ ــ

از ما دو


کدام؟



قفس اين زمزمه اين غريواين بهاران اين قفس اين قفس اين قفس ای امان!

شاملو
در آستانه
(2) comments
Wednesday, October 05, 2005
 

bijan dareh shouri!
Photo by Abbas Jafari
(4) comments
 
بیژن دره شوری خود از گونه ای است که نسلشان رو به انقراض است ! نسل عاشقان واقعی و بی مدعای این خاک حاصل خیز که دیریست به چوب حراج بی وطنان دارد به باد می رود از او این روزها شنیدن حتی گلایه ای نیز امکان ناپذیر است ووقتی دیدم به یادداشت کوتاهی به بهانه یوز چیز هایی گفته است که معمولا صاحبان قلم و تریبون از گفتنش اعراض می کنند زیاد تعجب نکردم اویی که ما می شناسیم از این دست حرف ها برای گفتن فراوان دارد اما لب بسته است و دل به لاکپشت هایش خوش دارد شاید که بتواند همین یک گونه از جانداران این خاک غمزده را از خطر انقراض برهاند ! البته اگر که سازمان عریض و طویل حفاظت محیط زیست چوب لای چرخش نگذارند!!.
!عباث

«شهر دقيانوس» را در جيرفت در طول يك سال ويران و خاكش را الك كرديم و به باد داديم. آب از آب تكان نخورد، هيچ كس اعتراض نكرد، هيچ مامور ميراث فرهنگى از غارتگران و حفاران غيرمجاز كتك نخورد و هيچ كارشناسى خود را در سازمان ميراث فرهنگى به آتش نكشيد. خبرنگار هيچ روزنامه اى رپرتاژ مستندى از اين فاجعه عظيم تهيه نكرد و كسى نفهميد كه چگونه و توسط چه كسانى اين بلا بر سر ميراث فرهنگى ما آمد. اين بلا برخورد شهاب نبود كه در لحظه صورت گرفته باشد. يك سال در روز روشن و در زير بلند آفتاب، هزاران نفر كندند و بردند، يك شهر كهن را، كهن ترين تمدن بشر را و تلويزيون ما با كانال هاى متعددش نگفت شهر دقيانوس كجا بود و چه شد؟ تلويزيون ما نگفت كه ما چه چيزى را از دست داده ايم! تلويزيون ما هيچ نگفت. اين قبيل بلاها بر آثار كهن ما در مقياس كوچك و بزرگ دائم نازل مى شود؛ هر سال، هر ماه، هر روز و خبرى نمى شود. جنگل هاى شمال را تمام كرديم- جنگل هاى دشتى پائين دست، جنگل هاى ميان بند و جنگل هاى بالابند را. همه اين جنگل ها را با اشكوب هاى متعدد، با درختان و گياهان گوناگون و هزاران پستاندار و پرنده و حشره بى مانند به تدريج نابود و از صحنه روزگار محو كرديم. در هيچ دانشكده منابع طبيعى كسى اعتصابى راه نينداخت. هيچ كارشناس منابع طبيعى در زير چرخ هاى كاميون هاى قاچاقچيان چوب دزد كشته نشد.در سراسر ميهن پهناورمان چمن زارهاى پرمحصول و پرتوليد را شخم زده و به مزارع كم بازده كشاورزى تبديل كرديم. همه آهوها را زدند و دشت هاى ايران از آهو تهى شدند. هيچ كس گريه نكرد و هيچ كس مقاله اى در ماتم اين فاجعه ننوشت. شكاربان ها شهيد شدند باز هم خبرى نشد. شير و ببر منقرض شدند، گور و يوز و انواع آهوان ايران در حال انقراضند و به دنبال آنها صدها جانور ديگر را مى توان فهرست كرد. بسيارى از گونه ها را بدون آنكه بشناسيم از دست داده ايم براى هميشه.اگر تمام علم جهان و تمام ثروت جهان متحد شوند يكى از آنها را نمى توانند بازگردانند. انقراض حادثه اى ابدى است. تمام اين حوادث غم انگيز با ابعاد عظيم اش در سرزمين ما، پيش چشم ما و بغل گوش ما رخ داده و ما هفتاد ميليون ايرانى نه ديديم، نه شنيديم و نه فهميديم كه چه چيزهاى با ارزشى را براى هميشه از دست داده ايم. ميراث طبيعى ما ثروت همه ايرانيان بوده و هست. ميراث فرهنگى ما آبرو و حيثيت همه ايرانيان بوده و هست. همه چيز را از دست مى دهيم و كسى چيزى نمى گويد.دانشگاه ها، روزنامه ها، راديو و تلويزيون همه چيز مى گويند، همه چيز چاپ مى كنند، هر چيزى مى نويسند جز آنچه بايد بنويسند. بلايى كه بر سر بركه ها، رودخانه ها، درياچه ها و درياهاى ما مى آيد از بلاهاى ديگر كمتر نيست. چه كسى چه مى گويد و چه مى نويسد؟ چه حادثه و چه فاجعه اى بايد رخ دهد كه رسانه ها عكس العمل نشان دهند؟ چرا در اين مورد چيزى نمى گويند؟ چرا هيچ كس انتظارى هم ندارد؟ اين همه بودجه در اختيارشان مى گذاريم كه براى كشور ايران چه كارى انجام دهند؟ مهم ترين مسائل كشورمان چيست؟ مهم ترين ثروت و مهم ترين ويژگى حيثيتى ما كدام است؟ چه بلايى است كه اگر آمد جبران پذير نخواهد بود؟ چيست كه اگر از دست داديم ديگر نمى توانيم به دست آوريم؟ آيا خبرنگاران روزنامه ها، راديوها و تلويزيون هاى ما مى دانند؟ صد سال پيش يك باستان شناس انگليسى بسيارى از آثار باستانى مصر را طى چندين سال بر كشتى هاى كوچك و بزرگ بار كرد، به انگلستان برد و موزه هاى انگليس را پر كرد. اين باستان شناس در كتاب خاطرات خود كه آن هم صدسال پيش چاپ شده مى نويسد، «سال هاى سال توسط كارگران مصرى آثار باستانى مصر را از محل آثار به كنار رود نيل آورده و سوار كشتى مى كرديم. يكى از سركارگرها كه طى سال ها كار با ما مختصرى انگليسى ياد گرفته بود روزى از من پرسيد مگر در مملكت شما سنگ نيست كه اين همه سنگ از اينجا مى بريد؟» كارگر بدبخت مصرى صد سال پيش نمى دانست چه چيز با ارزشى را بار كشتى هاى انگليسى مى كند. اكنون وضعيت فكرى ما با آن كارگر بدبخت مصرى صدسال پيش تفاوت چندانى ندارد. ما به صورت عام نمى دانيم چه چيزهاى با ارزشى را چقدر ارزان مى فروشيم. چقدر همه چيز را مفت از دست مى دهيم.
نقل از روزنامه شرق ویژه نامه یوز
(1) comments
Monday, October 03, 2005
 

black Vulture.
Photo by Abbas Jafari
(1) comments
 
زيستن
و ولايت ِ والای انسان بر خاک را


نماز بردن;
زيستن و معجزه کردن;
ورنه


ميلاد ِ تو جز خاطره‌ی دردی بيهوده چيست
هم از آن دست که مرگ‌ات،
هم ازآن دست که عبور
ِ قطار ِ عقيم ِ اَستران ِ تواز فاصله‌ی کويری ميلاد و مرگ‌ات؟
مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه


تنها


دست‌کار ِ توست
اگر دادگر باشي;
که در اين گُستره


گُرگان‌اند
مشتاق ِ بردريدن ِ بي‌دادگرانه‌ی آن


که دريدن نمي‌تواند.
ــ
و دادگری معجزه‌ی نهايي‌ست.
و کاش در اين جهان
مرده‌گان را


روزی ويژه بود،
تا چون از برابر ِ اين همه اجساد گذر مي‌کنیم
تنها دستمالي برابر ِ بيني نگيريم
ا ين پُرآزار


گند ِ جهان نيست
تعفن ِ بي‌داد است.


شاملو

ترانه های کوچک غربت
(0) comments
 

gol mohamad!
Photo by Abbas Jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home