Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, July 27, 2005
 
آی عشق آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست
و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهم ودنج رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی وسبزه ی برگ چه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست!
) شاملو )

در آخرین یادداشتم بر تماشای عکس زندانی محکومی در اعتصاب غذا و پا در زنجیر جمله ای نوشته بودم بدین مضمون که “شیر شیر است گر چه به زنجیر است “ و کسی در پای آن بی آنکه نشانی از خویش بگذارد چیزی نوشته بود که چونان تلنگری هر چند خرد این ذهن خسته را به سمت و سویی کشاند که همیشه از آن هراس داشته ام هراس از واقعیت تلخی که این گونه وقت ها به سراغم می آید سوالی تلخ وجانکاه که براستی ما که هستیم؟ با کسانی که نامشان را و جانشان را و بودنشان راخرج ما کرده اند و می کنند چه می کنیم .؟ چه بی خیال و سبک از کنارشان می گذریم و گاه حتی به پوزخندی نیز زخمشان می زنیم ! سر خودمان را می گیرم و پی کار خودمان می رویم آری در طول تاریخ همیشه گذشته ایم اگر نه به پوزخندی گاه به سکوتی . ساکت مانده ایم و تماشا کرده ایم و میدان خاموشی ها مان گاه تا کرانه های کور گورستان های خاموش امتداد یافته است . خاموش ماندیم و ایمن آن زمان که پهلوانان این سرزمین مغموم را هزار هزار در جنگی بی سرانجام به خاک سپردند و ما" انبوه کرکسان تماشا"(*)در آن سوی و این سوی مرزها فقط به قله ها اندیشیدیم و به فتح قلعه ها !!پایان جنگ آغاز جدال تقسیم غنایم شد و انان که بی دست یا بی پا مانده بودند در حاشیه تقسیم غنایم آنقدر ماندند تا پوسیدند و خشکیدند و ریختند ! و آخرینشان را در خبری کوتاه در روزینامه های دولتی حتی به خطی ننوشتند که آخرین بازماندگان موجی جنگ در کنج خاموش تیمارستان های دولتی از یاد رفتند وکسی هیچ دلش بر خبری کوتاه نلرزید که آمار خود کشی های خاموش در میان جانبازان و معلولین باقی مانده از جنگ رو به صعود است همان زمان که ما به صعود های شش و هفت و هشت هزار متر می اندیشیدیم یادم هست که درست زیر ساختمان عظیم بنیاد در حاشیه اتوبان پایتخت مردی از تبار مردان خون و خروج! شکسته و نیمه ! بر ویلچری آوار شده بود و ناموس پرده نشینش با خطی دلتنگ بر پشت پاره کارتن مقوایی نوشته بود:
آِی ی ِ آادم ها !! (**)
وما باز تماشا کردیم و کسی ندانست که آن مرد نیمه! آن پهلوان تمام. آن قهرمان میدان خون و شرف کی در میان انبوه ماشین ها گم شدو در کجای این پایتخت شقاوت سر بر زمین گذاشت ؟ و ما همچنان تماشا کردیم . ساکت ماندیم وتماشا کردیم .در تماشاخانه ماندیم و به تماشا مشغول و بازی های بر پرده و پشت پرده همه رقمی از خون داشت داریوش و پروانه .سیاوش و سهراب ها بودند که بازی خون می کردند و مادیگر اما به تماشا نیز تامل نکردیم و خاموش و بی کنش به زندگی !!اندیشیدیم و زنده ماندن آن زمان زندگی معنی می شد و نهایت افسوسی یا که پوزخندی و پکی به پیپ و لبی به پیاله و اینکه:
" گو بروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست!"(***)
تماشا می کنیم و پرده دار رقم می زند و ما می خوانیم نهایت به تعجب یا به تاسف و تازه آن هم گذارا .چرا که ما فقط قرار است که تماشاچی باشیم . فقط تماشاچی .!! چرا که ما قهرمانان را باور نداشته ایم و از آن تلخ تر اینکه ما خویش را باور نداریم !


......من به قیمت خونم این مردم را . این رعیت مردم را شناخته ام گل محمد . تو خود هم در این ایام باید دستگیرت شده باشد که با چه جور خلایقی سر و کار داشته ای . مردمی که تا بخواهی طمعکار هستند و در همان حال مثال مورچه . به کمترین رزق و روزی هم قانعند.جماعتی ذلیل و دروغگو که امید و آرزوهایشان هم مثل خودشان ذلیل و کوچکند. این جور آدم ها مرد کارهای بزرگ نیستند .پیش پای پهلوان زانو می زنند . پهلوان را می پرستند . اما خودشان پهلوان نیستند . نمی توانند پهلوان باشند . اینست که همیشه خدا چشم و دهانشان باز است تا دیگری برایشان کاری بکند . برای همین است که قدرت پرست هستند .تفاوتی هم برایشان ندارد که این قدرت از کجا کی و چی باشد . فقط دنبال این هستند تا قدرتی را پیدا کنند . حتی قدرتی را برای خود بسازند و بتراشند و آن را بپرستند . فرقی برایشان نمی کند .این قدرت یکروز تو هستی و یک روز دیگری .برای همین همیشه مهیا هستند تا تو را پیش پای قدرتی قدرتمند تر قربانی کنند . چون به قدرت اعتقاد باطنی ندارند . فقط آنرا می پرستند . می ترسند و می پرستند . مگر در میانشان تک و توکی پیدا بشود که دلش با تو باشد . اما کم دیده شده .خیلی کم !کم دیده شده که در این راه بخواهند از خودشان مایه بگذارند . حتی اگر کسی پیدا بشود که بخواهد این مورچه ها را از روزگار نکبتی شان نجات بدهد .باید اول قدرتمند باشد .باید بتواند روی گرده شان سوار شود .و با تازیانه و تیپا آن ها را از میان نکبت براند .ستم . باید خیرخواهی را هم با ستم به آنها قبولاند . این جماعت .این جماعتی که من میشناسم به دو چیز عادت کرده اند : نکبت و قدرت .نکبت را با قناعت تحمل می کنند و قدرت را با ترس و پرستش . پس دشمن نکبت و قدرت هم باید بتواند با تازیانه و قدرت با تالزیانه و قدرت با آنها سخن بگوید بندگان قدرت !قدرت هر چقدر قوی تر باشد .آنها در برابرش نرمتر تسلیم می شوند و سر فرود می آورند .
- چرا؟!
- چرا! برای اینکه در خودشان هیچ قدرتی را باور ندارند برای اینکه به آنها تلقین شده که قدرت فقط به کسانی از آنها بهتر تعلق می تواند داشته باشد . بالاخره برای اینکه به خودشان امیدواری این را می دهند که قدرت قویتر بهتر می تواند آن ها را نگاه دارد . لابد فکر می کنی که چرا هم اش چشم به دیگری دارند ! این برای آن است که هرگز خودشان را آدم حساب نمی کنند . از من بشنو گل محمد این مردمی که من دیده ام هرگز خودش را به چشم آدم مختار و صاحب حق نگاه نمی کند .هرگز در باطن خودش بدنبال خودش نمی گردد . همیشه خدا چشم به یک چیزی . به یک قدرتی دارد که ظهور کند و نجاتش بدهد .من نمی دانم . من نمی دانم . من فقط یک چیز را می دانم و یقین دارم و روی این یقینم حاضرم قسم بخورم .حاضرم قسم بخورم که ما مردم هنوز صغیر هستیم و هنوز به کفیل محتاجیم .من این را در این جماعت . در خودمان دیده ام و شناخته ام و به آن یقین پیدا کرده ام .یکی دیگر . یک چیز دیگر . همه اش یک چیزی . یک قدرتی که ما باورمان بشود با ما فرق دارد .که ما باورمان بشود که غیر از خودمان است . همیشه ما بدنبال آن هستیم .چرا ؟ برای اینکه ما به خودمان ایمان نداریم . ما خودمان را داخل آدم حساب نمی کنیم . این که دیگران ما را داخل آدم حساب نکنند یک چیز است . اما اینکه ما خودمان را آدم حساب نکنیم یک چیز دیگر است .(****)

عباث!
تابستان 84




(*)- از شعر شفیعی کدکنی به وام برداشته ام

(**)- از نیما

(***)- از اخوان ثالث

(****)- بریده ای از رمان کلیدر محمود دولت آبادی
Comments:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news/more/3131/
 
همان زمان که ما به صعود های شش و هفت و هشت هزار متر می اندیشیدیم... منظورتون از ما !!! خانومتونه ديگه. چون من و اون نداره بابا !
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home