از پیرانشهر تا ایران شهر ! خم جاده ها. از پگاهی تا بیگاه . سحر تا شام وسایش چرخ بر تن زخمی جاده ها در زیر کورسوی چراغ کیلومتری که هزار هزار بار در سرگیجه چرخ و خاک چرخیده است و نمره انداخته است ! اندازه راه های نرفته را اما که می داند ؟ . کیلومتر های نرفته .غیر شمار و عقربه ساعتی که بیرحمانه هر لحظه ای از عمر را می دزدد! عمری را که که در تنگنای رخوتناک ثانیه های سکون گرد هم آورده ام . خواب شکسته . دستان بسته و چشمان گشاده و .....خیس و زبانی خشکیده و خشمی که لقمه می شود در گلویی بغض الود و سینه ای که گنجا ندارد
" تلخ همچون قرابه زهری فرصت از سر انگشتان خونین عصب می گذرد "
تماشای خاموش فقر برای تو که از سرزمین هیاهو می آیی . از سرزمین بلند گو ها و شعار ها و متینگ های انتخاب اصلح!!نام اندیشان و نان اندیشان چه فاصله ای می یابند درسرعت این عقربه شمارو جاده هایی که به هیچ ختم می شوند وهمه هستی می تواند لنگوته ای باشد که گاه بر سرو چشم برپیچی از خاکباد خاک فروشان این سرزمین مغموم ..................چه عمر ها که در این بیابان بر باد رفته در انتظار کسی که قرار است بیاید !!. رازهای این سرزمین خاک آلود چه به خیانت آغشته است و این مردم چه
صبورند . چه صبور مردمانی که ماییم
! عباث