Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, August 25, 2004
 
پير ساده ما ! به همين سادگی .انگار نه انگار که کوهی از کلام بر سينه داری و چشم ها يت خيره به نمی دانم کجايی آمدی و نشستی تکيه بر قفسه کتاب ها. همه آمده بودند چون که تو آمده بودی ! و من که آن روز قيد کوه را زده بودم و نرفته بودم. چرا که تو آمده بودی . کوهی به دشت آمده بود ! نه کوهی به شهر آمده بود ! پس نشستيم به تماشايت . که بخوانی و نمی خواندی. در کجا سير می کرد آن نگاه خالی از تماشا؟ چه در آن ذهن ميگذشت؟ در آن سر کوچک بيتاب ؟خواندند و تو شنيدی . شنيدی ؟ آن جور که تو در خود فرو نشسته بودی نه به گمانم !!دل دل ميزدم که بخوانی . اما لبانت خاموش بود و نگاهت دور. در من اما شعرت مي پيچيد نه نميشد ناچار از سادگي و سکوتت راه به جرات بردم و زير لب زمزمه کردم - تا شايد که تو بخوانی - :
ما
يادگار عصمت غمگين اعصاريم
ما راويان قصه های شاد و شيرينيم
قصه های آسمان پاک
نور جاری. آب
سرد تاری .خاک
قصه های خوشترين پيغام
از زلال جويبار روشن ايام
قصه های بيشه انبوه .پشتش کوه پايش نهر
قصه های دست گرم دوست در شب های سرد شهر
ما
کاروان ساغر و چنگيم .
لوليان چنگمان افسانه گوی زندگی مان زندگی مان شعر و افسانه
ساقيان مست مستانه .

يک بار ديگر طوس . می آورندت سبک ! تازه از سفر خارج برگشته بودی و همراهانت به خنده برايم تعريف کرده بودند آن دسته گلی را که به آب داده بودی در لندن . جماعت منتظر در سالن تا تو بيايی و شعر بخوانی و تو لجبازانه به " ايران" گفته بودی که :

مو نمی يام اونجه آب ِرم با چينگال موخورن !!

و نرفته بودی وحال آمده بودی اينجا که باز همه منتظر بوديم تا بيايی و اينبار ما غزل خداحافظی بخوانيم!
جماعت يورش ميبردند برای وداع آخر از ميان شلوغی و هياهو و گريه خودم و دوربينم را بيرون ميکشم و دور ترک به مرمر های سپيدِ گور فردوسی تکيه ميدهم. نشسته ميشوم و تماشايت ميکنم صدايت می آيد .می خوانی به زمزمه به حسرت ! به حسرت ميخوانی :

آه ديگر ما
فاتحان شهر های رفته بر باديم .
با صدايی ناتوانتر زانکه بيرون آيد ازسينه
راويان قصه های رفته از ياديم .
کس به چيزی يا پشِيزی بر نگيرد سکه هامان را .
گويی از شاهيست بيگانه
يا زميری دودمانش منقرض گشته .
گاهگه بيدار ميخواهيم شد زين خواب جادويی
همچو خواب همگنان غار
چشم می ماليم وميگوِيم:آنک طرفه قصر زرنگار صبح شيرينکار
ليک بی مرگ است دقِيانوس
وای .وای . افسوس


عباث!
شهريور 83
یادداشتی به بهانه سالمرگ مهدی اخوان ثالث
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home