Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, August 08, 2004
 
مرغابی در مه!!

برای حسین پناهی و به یاد آن مرغابی ایلاتی که زود ورپرید

مابدهکاریم به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند معذرت می خواهم : چندم مرداد است ؟
و نگفتیم.چون که مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است. !

ایلاتی غریب! ترا چه به تهرون ؟! بی آنکه جوابم را داده باشی پرسیدی: خودت کلات به تهرون افتاده بود که ورخواستی اومدی تو این ده بزرگ بی درخت !
پوزخندی زدم و به دیوار چرکمرد اطاقت چشم دوختم که تو آن رو بروخودت را تکیه کرده بودی بی متکا به دیوار وعقب سرت را چسبانده بودی به سردی گچ دیوار تا بلکه داغی سرت را درمانی باشد سکوتی کردی و خاموشی ات اتاق را انباشت. شاهرخ که بر درگاه تکیه کرده بود سکوت سرد را شکست :
کفش برگشت برامون تنگه !.نا جوانمردانه تنگ بود این زندگی برای آن دل کوهستانی که از پشت کوه های سرد وبلند دژکوه دنا تا این اتاق سه در چهار خودش را کشانده بود و حال این چنین بند بند استخوانش به میخ طویله غربت آویزان بود .
من از حفظ خواندم آن چه را که تو فقط یک بار خواندی و این ذهن بی حوصله بر خویش نقر کرده بود :
جا مانده است
چیزی
جایی!



........... مثل اینکه چیزی یادت آمده باشد با چشمانی بسته شروع به خواندن کردی :
چه غریبم روی این خوشه ی سرخ
من میخوام برگردم به کودکی !!
نمی شه!!
کفش برگشت برامون کوچیکه
پا برهنه نمی شه بر گردم ؟
پل برگشت توان وزن ما رو نداره!
برگشتن ممکن نیست !

"ساکت شده بودی و من هنوز در ذهنم به کفش تنگ بر گشت فکر می کردم هنوز چشمانت بسته بود..کی باز بود آن شب دراز آن چشمانی که خستگی همه چوپان های ایل بویر احمد را در خود داشت ؟!
به جستجوی کلامی شاید یا به شکست سکوت کتابت را برداشتم دو مرغابی در مه! شروع به خواندن کردم و میدانستم که تو این را دوست می داری . کسی حرفهای تو را از میان دو لب خسته اش تکرار می کرد و نوعی همذات پنداری فلک زده از میان دو لب آفتاب خورده من بر سکوت اتاق می ریخت و تو هنوز سرت بر دیوار تکیه بود و نگاهت خاموش. خواندم و تو گاه حرفی از آخر بیتی یا جمله ای را با من به تکرار می آمدی تا بدانم که هنوز بیداری و در زمین! و می خواندم و می خواندی:
وا رفته ز
کنار سنگ
با همدمان دائمیم
بوته های ارغوان و وزوز مگس .
چون گرگ شل که به بوی هزار پرسه آلوده است
جفتم نیامده است
و در افق
یر ماه جز هاپ و هوپ سگ صدایی طلوع نمی کند .

بیداری حسین؟!
سر تکان می دهی نگاهت می کنم. از آن دو مرغابی در مه اینک تنهایکی مانده است خسته و خیس و پنداری آن پرهای پرواز دیر سالی است که در غربت و دود شهر سوخته و ناکار مانده است و آن دیگری در مه و شاید دود شهرنیست و گم آنچنان که حتی گمان زنده بودنش را هم حتی نمی توان داشت .
-کدام مرغابی !؟ ور پریدآن مرغک غمگین !خستش کردن ای جماعت رنگ مالیده شهر پر کشید و رفت !. یله کن "یاریاری " (1) بود آن که کهنه و بی خریدار مانده تو این خراب آباد. این جا همه پینگ فلوید دوس دارن !می شنوی ؟انگار صدای شیون میآید می شنوی عباس !؟ می بینی ؟ میدانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببر هایش که منقرض گشته اند
_ اما حسین من دلم برا دنا تنگ شده . برا بلوطای بر آفتاب برا کوه های لنده و چرام برا غربت کهکیلویه وقتی که جاده هاش پشت یه کوه بلند به بن بست می رسن . برا شعر دختر بویر احمدی وقتی تو باون صدای خستت میخوندی و شاهرخ قهقهه میزد و تو میگفتی:
_ ای شیرازیا از اولم به ما میگفتن لر پشت کوهی !!

رضا زنگ زده رو پیغام گیر تلفن برام خبرت را گذاشته بود:
مرغابی دوم هم پر کشید !
اتاق خالی است . مثل همیشه باز سرت را به دیوار تکیه داده ای . چشمانت بسته است . خوابی حسین؟ خوابی هنوز ؟ می دانم باز داری شعر می خوانی . گوش می دهم . می خوانی :
خوشا به حال لک لکا که خوابشون واو نداره
خوشا به حال لک لکا که عشقشون قاف نداره
خوشا به حال لک لکا که مرگشون گاف نداره
و من زیر لب با تو تکرار می کنم : خوش به حال لک لک ها که مرگشون گاف نداره !!

عباث !
یاریار آوازی است که لر های بویر احمدی به گاه کوچ می خوانند
شعر ها همه از حسین پناهی است و اغلب از کتاب من و نازی و دو مرغابی در مه
اسامی خاص هم جاهایی است در کهکیلویه و بویر احمد
Comments:
to az nazdik mishnakhtish?, man aslan nemidoonestam shaere, che sher haye nazanini,
yade mahale boro biya too salhaye khafeghan be kheyr,
marjan
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home