پیتر کربر یک آلمانی عاشق ایران است سالهاست به گمانم ده سالی میشود که با هم سفر می کنیم اوبهتر از هر ایرانی که من می شناسم گوشه و کنار این خاک را میشناسد وبه آن عشق می ورزد ما بیست و چند روز ی با هم بر گوشه های بکر این سرزمین سر کشیدیم از حاشیه
سزار زیبا و با شکوه تا خلوت غمگین دره های پرت افتاده
سبز کوه تا
شط تمی بدنبال رد پای
جعفر قلی تا
دورک بازفت تا خلوتای خنک
کبکان تا تا
هرات و هرابرجان تاگمبان که به تماشای فلامینگوهای خسته از پرواز و بی حوصله برای کوچ تا یک جا نشینان چاه حاج عوض برای گرفتن عکسی از سودابه دخترک عرب ایلاتی تا تا خلوت خاموش
بکان که تمام شب را مادر ایل و پسرش از ترس غارت گوسفندان کم شمارشان بیدار ماندند! ( چه امنیتی شوم بر این خطه حاکم است !) و بعد دل سپردیم به خاموش روان رود زلال در دره
تنگ براق و پای حرف های
عزیز نشستیم که تلخ می گفت از اینکه زیر مان راقرار است آب ول کنند تا از ملک آبا اجدادیمان کنده شویم خاموش گریختیم هردومان و به خلوت خالی
محمد آباد کوره گز کوره ای تفتیده در گرمای کویر و سر زدیم به
عبدالحسین هشتاد ساله که هنوز تنهای تنها بر لبه شور کویر لمیده است و شصت سال است افق را تماشا می کند تا بلکه از پشت چربه دور بلکه سواری برسد !و دلم نیامد برنجانمش که :
سواری در راه نیست
عباث !!