Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, June 27, 2004
 

nakhlestan  Posted by Hello
(0) comments
 

hanna  Posted by Hello
(0) comments
 

chal ghafa  Posted by Hello
(0) comments
Thursday, June 10, 2004
 

teshneh! Posted by Hello
(1) comments
 
جاده !

غروب ! دستادست رفتن و نرفتن. کشاکش خونين شب و روز.نه آنچنان تاريک وگم که پازن جوان راه را ميان صخره و جنگل گم و کند و نه آن چنان روشن که تشخيص زردنای صخره زار های بلندای " چند عباس"(1 ) از پشم نرم و روشن پلنگ رابشايد . بيگاهی بلند اما . نه هنوز گاو گم .آنچنانکه نيش خنجر زهره را بشود در آبی سير آسمان غرب به تماشا نشست و نه آنچنان روشن که خم پشت پلنگ را به چشم روشن پازن بکشاند. باريکه ی بزرو اما آشنا به چشم هردو – پلنگ و پازن – پس آن يکی در انتظار اين و اين در کشاله رفتن و ماندن . علف بعد باران عصر که هنوز ژاله بر خود داشت و عطش سيری ناپذيری پازن جوان وآن سو ترک پلنگ پير و انتظاری که به سر نمی آمد !
بادی که ازغرب از دور دست های" دشت شاه"(2 ) می وزيد با خود هنوز بوی نم و باران داشت. پلنگ بی حوصله سر بالا گرفت و باد را بوئيد پس آرام بر سر
دستان بلند شد و.... بناگاه :

غرش کنان وکف بلب از خشم بی امان
زان سان که سيل می گسلد سست بند را
اينک پلنگ بر سر او بود و ميدريد
او را چنانکه گرگ درد گوسپند را

شرم شفق پريد ز رخساره ی سپهر
هولی سياه يافت بر افاق چيرگی
شب ميخيزيد پيشتر و باز پيشتر
جنگل می آرميد در ابهام و تيرگی

اکنون دگر پلنگ کناری لميده سير
فارغ چومرغ در کنف آشيان خويش
لِيسد .مکد .مزد . نه به چيزيش اعتنا
دندان و کام يا لب و دور دهان خويِش!( 3
)

دوردهانش را ليسيد و از خون پاک کرد.حس عطش و عطر آب! خون شور و سرخ بز جوان اينک آب ميطلبيد . رقص زلال آب به زير نور ماه. بوی آب در فرودست .در خط القعر دره .پس تن سنگين و سيرش راسوار بر گام هايی کسل بر شيب خاک نمدار به سمت رود کشاند آنجا که "مادر سو "(4 ) تن تنبلانه در غبار نقره ای ماه خوابانده بود و سلخ ماه سرد و ساکت در دامن رود روی ميشست.

پلک هايش خسته بر هم می شکست و دمی بر هم می ماند وپس هراسی سمج آنرا می گشود ترسی که هنوز بر آن همه خواب و خستگی غالب بود و تن سنگين و لخت مرد را پشت فرمان کاميون دستادست می کرد. دستش را برد به سمت فلاسک کهنه و روغن آلودش وليوانش را از چايِي غليظ پرکرد سپس دست برد و صدای پخش صوت کاميون را بلند تر کرد که در آن کسی تنهايی وخستگی اش را با آهنگی غمگين زمزمه می کرد.
چای را لاجرعه سرکشيد و با دستمال خيسش گردن و لاله های گوشش را نم زد سپس شيشه را پايين داد تا بادخنک جنگل خواب را از چشمانش بتاراند.هيِچ ماشينی از رو برو نمی آمد پس چشم هايش را به خط زرد يک نواخت ميانه جاده دوخت وپا بر پدال فشرد . ناله ی يکنواخت لاستيک چرخ ها بر اسفالت جاده ريتمی تند تر يافت ريتمی که به اندک زمانی به يِکنواختی کشيد شد ودوباره باز پلک های خسته بر قوص چشم هاخزيد وگرم شد .
پيچ تند کمپ دره گل (5 )را خواب و بيدار پيچيد .

از جنگل بيرون آمد پای بر شن صاف حاشيه جاده گذاشت و پس از آن گام بعد که قير سرد جاده پاهای سنگينش را غلغلک داد تاملی و براه افتاداز پشت پيچ جاده هم زمان دو چراغ پر نور چشمان پلنگ را آزرد نتوانست از آن رو بتابد پس لختی درنگ کرد تا بتواند پيش رويش را ببيند.

صدای برخورد کاميون با جسمی سنگين چشمان خواب آلود مرد را برای لختی با حرکتی ناخوداگاه باز و بسته کرد -نه خوشبختانه ماشينی از رو برو نمی آمد! دو باره پلک هايش فرو افتاد پس پا بر پدال گاز فشرد و با خود انديشيد :
"شغال تپه"(6 ) حتما کنار می کشم و می خوابم !

نسيم صبح از سر کوه های "آلو باغ "( 7) بر سر جنگل می گذشت . پيکر
باشکوه اما بيجان پلنگ بر کناره جاده افتاده بود و خون سرخش ساعتها بود که بر قير جاده دلمه بسته بود! (8)

عباث!.

چوند عباس نام قله ای با ارتفاعی حدود 1800متر
(2) نام دشت و روستایی به همين نام در ضلع جنوب غربی پارملی گلستان.
(3) برشی از شعر بلند شکار از کتاب زمستان اخوان ثالث
(4) نام رودخانه ای که به موازات جاده جنگل گلستان می گذرد
(5) دره گل نام محلی و کمپی در جنگل به همين نام
(6) شغال تپه نام روستايی بر سر راه گلستان به گرگان
(7) آلو باغ قله ای مشرف بر جنگل در ضلع جنوب
(8) آمار دوساله اخير تلفات جاده ای وحوش پارک ملی گلستان بسيار قابل توجه است .
(0) comments
Monday, June 07, 2004
 

chehshmha Posted by Hello
عکس : عباس جعفری
(1) comments
Sunday, June 06, 2004
 
در دره هاي بازفت هستم و به بهانه دوربين به دره هاي سبز و مملو از فقر و دلتنگي و دو رافتادگي سر مي كشم شبهاي پر ستاره آسمان بازفت و دره هاي تنگ و صخره زار زاگرس و تنهاييرا با تماشاي آتش هاي دره كه به خاكستر را همي كشند و سكوتي كه پاياني برآن فرض نيست. اما راستي كتابي به همراه دارم برايتان بخشي را رو نويسي مي كنم اين عكس را به يادگار سكوتي كه در چادر ايلاتي ميهمان نواز داشته ام برايتان نيز مي فرستم .
عباث!.


شگفتا از شبي که ستارگانش را گويی با ريسمان های تافته بر صخره ها بسته اند !
روزگاری مشک آب بر پشت جمازی راهوارمی نهادم از راه های دور و می آوردم از برای رفيقانم يارانم !بيابان خشک و بی آب و بی گياه- شبی . نيم شبی – راه را بر من بست با زوزه گرگان گرسنه اش . که آن گرگ چون پوزه گرفت سوی من با زوزه های مرگ من با او به سخن در آمدم با گرگ !
- ای گرگ . من و تو هرد و مسکينيم و به طلب صحراها را در می نورديم .
وهر و هر دومان ای گرگ چون چيزی بيابيم بی درنگ از دست می دهيم و آن که معيشتی چون من و توداشته باشد همواره مسکين و تهيدست باقي است .
سخن با تو دارم ای گرگ . ای گرگ . ای گرگ!

شب دير پای وتلخ.چه تلخ و گزنده و اندوهبار سخن مکتوب کرده آن مرد پارسی آن که به روح يا به شبح آدمی شبيه شده بود در غربت باديه . ميان بوته های کهنه و بوی شن های بی رطوبت او آن مرد به نظر می رسد به جرثومه ی بيزاری و نفرت بدل شده و ازشدت نفرت شرم می داشته با ديگری – ديگران حشر و نشر داشته باشد . او محوشده بود در ميان رمل های بيابان بی آنکه خود بداند يا نداند اما بی گمان حس کرده و دانسته بود که از درون دارد ذوب ميشود در زير آفتاب سوزان صحرا . بس خود را واننهاده تا ذوب بشودکه شده بود اما . "آدمی چه شد ؟آنچه از او باقی مانده کجا می رود ؟آيا اين نگاه من نيست که چنين می بيند از آنکه تفته و کبود شده است ؟يا نه آن است که ذهنم کلامی را زمزمه می کند در ناسازگاری با شنزار های بی کران-با جهانی –که در آن سرگردان می سپرم در پی آن چيزی که ديگر نيست ؟آن شارسان ها و آن کشور که مرا سر به دور جای ها وانهاد. که يعنی سرزمين من مادر من و پدر من و ايزد مهربان من!که نه دلبر و نه شهر جز در خاطره من نيستند و نمی زيند . اگر چه به جستجوی شانم در اين سر گردانی بی پايان.به جستجوی تو ای رويای گم شده . نه بس شهر خود که خود را نيز گم کرده ام .

"بريده ای از " آن ماديان سرخ يال " روايت" محمود دولت آبادی" از" معلقات سبعه "


(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home