Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, February 04, 2004
 
تماشاگر خاموش !

.........تيغ داغ و سپيد آفتاب . آفتاب زمستانی" علم چال" از پس هزار روز بوران! غنيمتی بود آفتاب . چشم های نيم بسته از شدت نور و برف و آفتاب و گرماِيی که تا همين ديروز به رويا می مانست . و سر هايی به آسمان و گوش هايی تيز و ديواره شمالی که چونان غولی سرما خورده را خودش را بر شانه های" گرده" يله کرده بود .

هلی کوپتر رسيد . آمدی . از هوا آمدی آنروز. که هوا خوب بود و نمی دانستم که چون دود در پای اين ديواره ی سرد بر هوا خواهی شد !

"حسن کيف".پرستار ناشی باقصاوت تمام سوند اکسيژن را به سوراخ های بينی ات فرو کرد وآنچنان که تو بيهوش بر صورتت چنگ زدی وبردنت . اين آخرين تصوير از تو بود که در حافظه ام مانده است! سالها می گذرد از آن روز و تو رفتی و من ماندم و ما مانديم هر يک به راهی در گذار. از فراز به فرود اين صخره زار و خار زار !!
مسعود گفته بود که وضع وخيمت رو به بهبود ی است و وضع تيم ما هر روز بی تو وخيم تر می شد . اتاق يخ زده علم چال و دوره های هوای خراب و سنگينی سکوت و ديوار بلند بی اعتمادی!! که هر روز بلند تر می شد زمزمه هايی که بعد ها به پچ پچ ها و و دو رويی ها چهره می گرداند و دوستان ديروز به رقيبان امروز! بدل می گشتند تا فردا که .که می دانست روی در روی هم خواهند ايستاد اين اساتيد!؟؟
پچ پچ ها کار خودش را کرد . ترکيب تيم بهم ريخت.حالا کسی که قرار بود حتما در تيم حمله باشد و نبود !پس لابد نبايست کس ديگری هم از این معبر بالا می رفت !!تا غول ديواره باز هم دست نيافتنی بنمايد تا بازاسطوره های شکست خورده برای ذهن های جوان اسطوره بماند ! هر چند که ديروزش به ضرب تزريق آمپول های تقوِيتی جلوی دوربين احمد نقش اسطوره های شکست ناپذير کوهنوردی ايران را بازی کنند بعد هم به تو بگويند تو خودت را از گرده با لا بکش و هر چه طناب داشتی از قيف فرو بريز !! تا آنان اول نفراتی باشند که به هر قيمتی از پله افتخار با يومار!! بالا روند و و اول شوند !!و بعد که در نگاهی ناباور ديديم که ساعت ده صبح !برای بيواک در تاقچه اول آماده شدند فرياد همه از ما نيمه راه گرده آلمانها "عزيز" از کمپ علم چال ودر آمد که چرا حرکت نمی کنيد تا .... ساعت نه صبح روز بعد که بيسيم شان بالاخره روشن شد و قهرمان شکست خورده جانش در آمد که :
آآ صاديق ! منن النن سويوخده !! که" سيدی نيا" ديگر طاقت نياورد و فحشی به زير دندان شکاند ! باز گشتيم!!
همه دو باره کمپ علم چال و نگاه نگران علی محمد فرضی پير کوهستان که چه صادقانه باور کرده بود و نگران بود ! و بعد از افتضاح بازگشت شکوهمندانه تيم حمله !! از کارگاه اول مسير لهستانی ها ناگاه گريه ی شکست تيم به تيغ معجزه گر مونتاژ به گريه در فراغ و مرگ محمد بدل شد ! ( راستی چه بی حيا جماعتيم ما !!) تا باز دروغ های بزرگ را به راست ترين! روش ها از جعبه ليچار ( تلوزيون ) از راه گوش و چشم به خورد جماعت تماشاگر دهند(لعنت به قِيچی خيانتکار و زبونت "احمد" مردک کاسب !! )آری اين روزها خو گرفته ام که فقط تماشاکنم . با دهان باز و چشماني خسته و بي باور ............... آنقدر که باورم شود که تو مرده ای ! و با حسرتی رفتنت را تماشاگر باشم . با حسرتی و نگاهی خالی از تماشا حتی!!...

از يادداشت های آن ايام و به بهانه ی تلخ سال کوچ سرد محمد داودی



در حال حمل محمد از سرچال
عکس : عباس جعفری
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home