Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Monday, July 21, 2003
 


savar ! photo: a. jafari


........خورشيد ظهر تير كسل از سراشيب تپه تن بالا ميكشد .اسبي و سواري هر دو عرقريزان شيب تند آخرين گدار راطي ميكنند شايد -كه مي داند؟ –هر دو به خنكاي چشمه ”سلطان ميدان” مي انديشند .
.........غرق در لذت بيروح ظهر .نه خواب و نه بيدار . چيزي ميان اين هردو تني كه تنبلانه بر خنكاي علف و سايه خويش را يله كرده است وخويشتن را به روشناي خلسه آور رويا ها سپرده است. پس و پشت پلك ها .-جاي هميشگي رويا ها- دهليز هاي پر پيچ و خم انديشه و افكاري در هم تنيده . جنگلي از خيالات و و كلمات و تصوير ها و .......و آدم ها . آدم ها آدم ها .......وه چه ناگزير و ناگريز انگاشته مي شود بودن با آدميان . در ميان جمع بودن . خنديدن بي آنكه بخواهي و شنيدن از سر ناگزيري و گفتن از ناچاري نگفتن و تماشا كردن . سر به زير انداختن و دستپاچه شدن كه: نخيـــر چيزيم نيست ! همين جوري ساكت بودم ! اما ناخنت را بجوي كه يعني كلافه اي و لي رها كه نمي كنند. يقه ا ت را مي گيرند كه: نه حتما يه چيزي شده ! مشگلي هست ؟! در ميماني و ساكت مي شوي و مي گويي و مي خندي و باز ساكت مي شوي و خودت را ميرساني به آن بهشت شخصي خودت . حداقل در خيال كه ميتواني چنين كني . خودت را مي رساني به خلوت اين دور ها كه هيچ كس نيست جز چوپاني آنهم گنگ و تماشاگر و بازسكوت هست . سكوت گود و بي پرش ! و تو از اين دور ها فرو افتادن قطره باراني را در دوردست مي تواني بشنوي ! در اين دور ها مي تواني گوش بدهي . دراين سكوت مي تواني بينديشي . در اين سكوت است كه آشنا شده اي با درختي كه دارد پوست مي تركاند . صدايش آشناست مثل صداي پوست انداختن ماران ! گوش ات آشنا شده است با نرماي رشد قارچي به زير سايه جرني . يا خزيدن ماري يا جهش مارمولكي يا غوكي خرد در بركه آرام . اين گوش كر در اين سكوت چه ها كه مي شنود !و اين چشمان نيم بسته در گنگناي گم و مه چه خوب مي تواند تميز دهد رد بال شاهين جواني را بر سينه آبي آسمان .چه خوب مي شناسد اين چشمان خسته رگ رگ هر برگ توسكا و سرخه دار و صنوبر را .چه خوب مي فهمد بوي كاكوتي و مرزه و آويشن را .
بوي آتش چوب پير ممرز . عطر چاي كندوك . خيال! قاطي طعم غازياقي و مرزه كوهي ميشود و نان خشكي كه چوپان ميجود رويايي است كه به دوغ آغشته است نه دروغ .
چشم بر مي بندي . دهان نيز پيش از آن بسته اي كه چكاوك حنجره گشوده است .؛ و زنجره زنجير بلورين صدايش را مي بافد؛ . زمان آن دور ها پشت حصار تيغدار تمشك سرش به تماشاي مه گرم است .
بهشت آن وعده دور و گم كجا مي تواند باشد اگر كه اين جا نيست ؟
و اگر جوي شيرش بر زمين جاري نيست شب كه به آسمان سر بركني عسل از آسمان مي تراود !و راه شيري به خانه دلدار سنگفرشي ازستاره دارد . بهشت كجاست اگر كه اين جا نيست ؟پس :
{......باز مي گردم . رجعت !بهشتي راكه ترك كرده ام باز مي جويم .دستهايم را از آن گناه نخستين –عصيان - مي شويم . همه غرفه هاي بهشت نخستينم را از خويشتن خويش فتح مي كنم !طبيعت را . تاريخ را . جامعه را و خويشتن را .در آنجا من و عشق و خدا در كار توطئه اي خواهيم شد تا جهان را از نو طرح كنيم ...}*


عباث !
تير هشتاد و يك
* موخره كتاب هبوط دكتر علي شريعتي





Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home