Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, April 22, 2003
 

first climbing course 1952 alam kooh
Photo : jafari arshiv
(0) comments
 
....چشمانم را مي بندم . در صدايش سراغي از پيري نيست و بي وقفه مي گويد و مي پرسد : از کدوم مسير بالا رفتين ها . خوب !خوب . . سنگم ريخت ؟ کلاه که برده بودين همراتون ؟ ها ميشناسم مسير لهستانيها رو بابا جان !خوب يادم هست اون سالي که برا اولين بار آمدن ازش رفتن بالا . همشان مثل تو جوون بودن و قلچماق !! لهستاني بودن دگه بابا . ؟ چند روز رفتن بالا؟ شب کجا خوابيدن . ؟ و من چشمانم از تعجب باز مانده بود علي رغم کبر سن چه هوشمندانه مي پرسيد و به چه ميزان فني !
عکس ها را نشانش دادم نه به تفاخر از باب اطمينان خنده کرد و گفت :
هي بنازم !
و بعد برايم فلوت زد آن آهنگ هميشه را . پير کوهستان دلش از کوهنوردي ما شاد شده بود . او مي گفت پيروزي و من حواسم جاي ديگري بود !به همه آن انرژي و شوقي مي انديشيدم که با ذکر يار جان گرفته بود . بعد که آرام شد سرخوشانه برخاست و به رسم پدرانه اش برايم هديه اي آورد: کتابي و عکسي ! کتاب دوره صحافي شده مجله کوهستان بودمال سال ۴۰ که با چه دقتي نگاه داشته بود و تصوير عکسي يادگاري از نخستين کلاس کوهنوردي ايران و خنديد و گفت :
مدنم که قدرش مدني !
و قدرش را ندانستم ..............و امروز که نيست مي دانم !چشمانم را مي بندم !



عباث !ٍ


A. jafari & m Zarkhah on POLISH Road alam kooh N.F 1364
PHOTO : S Ardabili
(0) comments
 
يک پيروزي بزرگ !!!
قصد نداشتم وارد معقولات ورزشي شوم اما اين يکي را حيفم آمد شما نخوانده بگذريد براستي ما چقدر پيروزيم در همه عرصه ها !!!

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس ورزشي - قهرماني
با نظر اكثريت آراي هيات رييسه مسابقات جهاني، شركت رژيم اشغالگر صهيونيستي در رقابتهاي سنگنوردي جهان ممنوع شد.
به گزارش ايسنا، در جريان جلسه هيات رييسه مسابقات جهاني سنگنوردي كه فروردينماه سالجاري در كشور هلند برگزار شد، شركت رژيم صهيونيستي در اين مسابقات مطرح شد كه با توجه به مخالفت شديد نماينده جمهوري اسلامي ايران و متعاقب آن موافقت اكثريت اعضا با اين مخالفت، شركت رژيم نژاد پرست صهيونيستي در مسابقات جهاني ممنوع اعلام شد.
اين گزارش حاكي است همايون بختياري، رييس كميته روابط بين الملل فدراسيون كوهنوردي كه به عنوان نماينده ايران در اين جلسه حضور داشت در مقابل طرح شركت رژيم اشغالگر قدس در مسابقات جهاني ضمن مخالفت اعلام داشت: جمهوري اسلامي ايران در صورت شركت اسرائيل از حضور در مسابقات جهاني انصراف خواهد داد.
بختياري، عضويت در هيات رييسه مسابقات جهاني را نيز برعهده دارد.
اين پيروزي بزرگ در عرصه مقابله با نژاد پرستان غاصب صهيونيستي كه منجر به سقوط دگر باره موجوديت اين رژيم در صحنه جهاني و گامي در جهت تحقق شعار تاريخي حضرت امام (ره) در محو شدن اسرائيل است را به ملت بزرگ و غيور ايران اسلامي تبريك و تهنيت ميگوييم. ا
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا !!

اين هم بخش از افاضات يک مسئول محترم ورزش نسوان ملک فخيمه ! فقط ندانستيم چرا هر چي به اين جماعت نسوان ربط داره بايستي يه جوري به چادر ختم شه !! فقط حيف شد از چادر ! کوهنوردي بانوان يادي نکردن!! منبع خبر همون ايسنا فوق الذکر است .

.......وي در رابطه با برنامه هاي معاونت ورزش بانوان استان تهران در سال 82 افزود: امسال به جز اخذ مجوز بازسازي 3 چادر بادي در رشته هاي تيراندازي، شمشيربازي و اسكواش، موفق به اخذ مجوز بازسازي چادر بادي 3 هزار نفري سالن شماره 2 حجاب شديم.
(0) comments
Sunday, April 20, 2003
 

BAHAR photo: a jafari
(0) comments
 

Kereshmeh ! Photo: a jafari
(0) comments
 

KHafr . photo : a jafari
(0) comments
 

Photo: a jafari
(0) comments
 

rouyesh ! Photo : a jafari
(0) comments
Thursday, April 17, 2003
 

HAFT TANAN ZARD KOOH photo : a jafari
(0) comments
 

GOL E ASHK ! Photo: a jafari
(0) comments
 

GARDANEH BIJAN DENA Photo:a jafari
(0) comments
 

CHOGHA KHOR . Photo: a jafari
(0) comments
 
نانش راخالي لقمه کرد و بلعيد و جرعه آبي و با آستين چوخايش دور دهانش را پاک کرد و پرسيد :
گنج گرفته اي مگر اينجا ؟!سكوتي افتاد و رو به كوه نگاه كردم و همانطورگفتم خوب باريد امسال ! علي شير دو باره ورانداز م کرد و پرسيد . دلت خوش است .يه قد برف به کوهه . هنوز شبا سوز گدا کش مياد ! اونوقت تو سر گذاشتي به کوه . نه بابا جان يه جاي کارت عيب ورداشته !!و گرنه کي تهرونو ول ميکنه بياد تو اين برف و گرگ که چي که بره سر کوه !نه عمو جان . حتم دارم که نان مفت داري يا ياغــــــــي دولت شدي !اصلا نکنه که عاشقي !!ها بابا جان ؟
اين يکي راديگر نخوانده بودم . ميان اين کوه و بيابان به صلابه پرسش آويخته شده و مظلوم و بي دست و پاي مانده بودم . قرمز شدم. آبي شدم !که نخير بعله . نه اين جورام که ميگي نيست عمو علي ! همه که سر به کو ّ ميزارن که ياغي نيستند . نخير ...بعله.....
بعدشم ما کجا و نان مفت کجا ؟......... عاشقي هم كه اختيار دارين اين جور چيزا به ما نمي آد ......و علي شير نمدش را كه بار الاغ مي كرد برگشت و نگاهم كرد و سر جنباند وگفت :جوانيد عمو جان و قدر نمي دانيد. نانتان گرم است و جاي تان گرمتر و دلتان خوش است.خوش ................. دنباله ي حرف هايش را باد برد ومن ماندم و كوه وديگر نفهميدم كي شب رسيده بود................ و شب خيس بر بيابان تن مي ماليد و ماه آن بالاها دنبال شانه اي بود تا تن خسته خويش را بر آن تكيه دهد وانگشت سرد ستاره اي راه را.كوه را در غرب نشان ماه خسته مي داد.
يادداشت هاي ايل راه
بهار 82

عباث !



KOOH SHOREM photo: a jafari

(0) comments
Friday, April 11, 2003
 
يك بار وقتي در قلب اناري زندگي مي كردم شنيدم كه دانه اي مي گفت :روزي درختي خواهم شد و باد در شاخه هايم ترانه خواهد خواند و خورشيد در برگ هايم خواهد رقصيد و من در تمام فصول قوي و زيبا خواهم بود .
سپس دانه ديگري به سخن در آمد و گفت وقتي من چون تو جوان بودم اين چنين رويا يي داشتم اما اكنون كه مي توانم چيز ها را اندازه گرفته و بسنجم مي بينم كه آرزوهايم بيهوده بوده .
وسومين دانه هم چنين گفت :من در خودمان چيزي نمي بينم كه به آينده بزرگ اميدوارمان كند .
و جهارمين دانه گفت اما چه مسخره است زندگي مان بدون آينده اي بزرگتر .
پنجمي گفت : چرا در مورد آنچه برايمان اتفاق خواهد افتاد مجادله كنيم در حالي كه ما حتي نمي دانيم چه هستيم .
اما ششمي گفت :
هرچه كه هستيم بايستي به بودن ادامه داد .
و هفتمي گفت من عقيده جالبي دارم در مورد اين كه هر چيز چگونه خواهد بود اما نمي توانم آنرا در قالب كلمات در بياورم .
و سپس دانه هشتم و نهم و دهم و آنگاه همه دانه ها سخن گفتند و من نمي توانستم به دليل صداهاي زياد چيزي را تشخيص دهم و بشنوم .
پس همان روز به سمت قلب يك : بـــه : حركت كردم *جايي كه دانه ها كم و اغلب خاموشند
!
جبران خليل جبران
(0) comments
 

gharibeh ! photo: a jafari
(0) comments
Thursday, April 03, 2003
 

Rod e zendegi Photo: a jafari
(0) comments
 
........کوله پشتي خسته .کفش هايي خسته تر و قمقمه اي خالي سوغات سفر !و چشماني که دنيايي تصوير را به ذهن تحفه مي برد !در تاريک روشن اتاق و در خلوت تنهايي بازگشت .تصاوير در کار عبور از هضم دو باره ذهنند !

صداي سبز علي پير بختياري هنوز در گوشم مي پيچد :

بنگشت بردن باغ بهشت ،چرنيد و گد : ولات ، ولات !!
(گنجشک را به باغ بهشت بردند ، ناليد و گفت : وطن ، وطن )
و تلخناي حزني که در کلام خسته اش بود از هزار سال حرف نگفته در باره اين وطن حکايت داشت .
وطن يعني دشت بعد باران لالي
وطن يعني کارون و هلهله عبور و طغيان و ماهي و قايق
وطن يعني شيم بار هميشه بهار آنجا که صخره زارها در راه رسيدنش از پنبه زار هاي گرگان نيز نرمتر است وطن يعني سوسن که با حاصلش گرسنگي ايل را تاخت ميزدند
وطن يعني مسجد سليمان اين مزگت پير که اکنون خون سياه رگانش را کشيده اند و تا دورها برده اند و هنوز سر پا ايستاده است وطن يعني قلعه تل يعني تمبي يعني تم بهار و طن يعني حرف هاي نگفته بامير پير که مرا انگار يافته بود تا همه حرف هاي نگفته اش را به يکباره و ايستاده برايم بگويد دستم را که به خدا حافظي بلند مي کنم در دست مي گيرد و قصه آغاز مي کند :
داني ؟ از مال آغا تا منگشت چهار و نيم فرسخ پياده راهست عمو جان و و خط ماشين هم ندارد . ها ! چهل روز بعد عيد خواهيم رفت بمان تا با هم برويم !! اما راه مي افتم و بامير را با غم ها و گوسفندانش تنها مي گذارم بايد بروم چاره همين است !
روشن جوانکي از ايل هفت لنگ بختياري قايقش را برايم آماده مي کند چونان که مرد بختياري اسبي براي ميهمان زين کند و بر آب مي رويم مي راند و مي خواند :

دي بلال ،ره سر آو ، خوس تيله گرگس
افتو زي من چکلس ، مه زي به برگس


( دي بلال با توله گرگ دست آموز خود به کنار رود آمد
همچنان که ماه بر ابروي او مي تابيد و آفتاب بر طره موي آشفته بر پيشاني اش )

.....................................
..................................

آب، آب کارون، خسته از اين همه راه اينک تن به زير قايق يله داده و از گذارمان شيشه دلش مي شکند ، با خودچه خستگي ها دارد اين آب ! چه شب ها و روزها در کار گذر بوده و چه حکايت ها در دل دارد و دم بر نمي آورد ..
روشن ديگر ساعتي است که خاموش مانده و من شعري از شا ملو را زير لب زمزمه مي کنم ،شعر بر آب مي رود !! زمان نيز مي گذرد و مانيز مي گذريم .........بگذريم !
به تو دست مي سايم و جهان را در مي يابم،
به تو می‌انديشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عريان.

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمان‌ام
ستاره‌گان و زمين،
و گندمِ عطرآگينی که دانه‌می‌بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش.



از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شب.ــ

می‌درخشم
و فرومی‌ريزم.


از يادداشت هاي ايل راه !
بهار هشتاد و دو

عباث !
(0) comments
 

Horaman photo: a . jafari
(0) comments
 

RAIN BOW! photo: a jafari
(0) comments
 

hanoz avale rahim ! Photo : abbas jafari
(0) comments
Wednesday, April 02, 2003
 

zendegi ! photo: abbas jafari
(0) comments
 

kabir kooh . photo: a.jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home