Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Friday, February 07, 2003
 
.......گوش هايي پر از ماسه بادي هاي کوير که نا خواسته زمزمه ريز سفر را در گوشي برايت باز خواني ميکنند و چشماني نيمه باز و کلماتي که از ترس جويده شدن با شن و باد در دهان مي مانند و اين بي حرفي از سر جبر جغرافي ! و باد که نمي گذارد تا راست شوي ! و اينچنين ترا به فرود و پناه جستن مي کشاند کوير .و اين جاست که در مي يابي راز ورودي هاي تنگ و کوتاه خانه ها و ساباط ها و آب انبار ها را به يافتن عزلت گاهي پناه باد ، به يافتن جايي که پلک هاي نيمه بسته ات را نيمه باز کني و شن هاي مانده به زير دندان را تفي کني خشک ، که دهان خشک آبي ندارد که فرو دهد حتي . آري اينچنين اند مردمان کوير .
حاج کربلايي عل مقني پير مصر يوسف پاچه ها را بالا مي زند و در گودي تاريک دهان چاه گم مي شود و تو بدنبالش و نوري که از فتيله چراغ مندابي اش کور سو مي زند تنها خطي از حيات است که ميببني و ديگر عقرب ها و مارها که جا خوش اين تنگ نمورند .
چاه که به پايان مي رسد کوره قنات در دو سو دهان مي گشايد سمتي به سوي پايين دست که آب به کله مي دود و سمتي به سوي آفتاب برامد کوه رشيد- که سنگلاخ است و گاهي هم به برف سر ماليده است در اين دير سالي که بر سر اين دشت ايستاده است .
و عمو علي که مي گويد :قنات مصر قنات مردي است !اين همه پير اما هيچگاه تشنه نگذاشته ما را، کم شده اما بي آب نشده و هميشه شيرين بوده نانمان را داده با آبش !
و با بودنش بوده که که مانده ايم و مانده اند آنها که دل به جندق و خور نبستند و نرفتند . (پيرمرد همه دورترين جاي ذهنش خور است در جنوب و در شمال کوره راهي که به جندق مي رسد اين بندر فراموش شده و تيپا خورده کوير !).......ما مانديم و شتر هامان و نخل هامان که از باد پشت خمانده اند و خرمامان که خوارا نيست و احشام ميخورند و ما نان و کشک و کمه که از بره ها مان داريم و و شاکريم و دل به آب اين قنات بسته داريم که شيرين است و کمي ! سرد و نمي داني که وقتي اين آب از آن کوه هاي دور دست به سمت ما ميدود چه خوش وقت ايم ! ما مردمان که هنوز آب داريم و غنيمتي است آب عمو جان ، خوش نعمتي است ، خوش .
......آ ب تا زانوها بالا آمده است و گرم است و زمزمه اي خوش دار د پيچ مي خورد و مي غلطد و سرود خوان از لاي پاهايت مي گذرد .و آن پايين کيلومتر ها دورتر مظهر قنات را در ذهن ظاهر مي کند آنجا که آب کوه رشيد به دخترکان مصر سلام مي کند و لبخند مي زند و آنان را که تشنه اند و يا براي شستن ظرف و کاسه آمده اند خوشحال مي کند .

آب سر پايين مي دود و ما خميده و گوژ سر بالا مي رويم و نور چراغ است که پيش پيش بر آب مي دود و ما به دنبالش دوره مي کنيم شب را و روز را ................هنوز را !

عباث!
خور و بيابانک
بهمن هشتاد و يک .

ٍ
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home