Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, February 11, 2003
 
آنچه را در ذهن داشته ام بيرون ميريزم تمامي تصاوير ي که بايگاني ديدگانم از دير سال در خود داشت بيرون ميريزم آنچه ميديدم آنچه نبود که مي پنداشتم کوير بس عظيم تر و بي منتها تراز آن است که در چشمخانه و خانه ذهن جاي بگيرد به گفت در نمي آيد همه آنچه در ديدّه نشست نه ! اين طور نميتوان بنويسم اين شروع خوبي براي آن شيرجه‌ی در رويا نبود !
چشمانم را مي بندم و باز گشت آغاز مي کنم هياهوي ملخ هلي کوپتر با هيجان سفر به هم آميخته و جايي براي تامل و مرور آنچه بايستي به همراه داشته باشم نمي گذارد !اما نه همه چيز را برداشته ام و دور بين هايم خودشان را بگردنم آويخته اند درست مثل هميشه و مثل برق خاطرات اگزو پري از صحرا را پيش ذهن مرور مي کنم و صدايش مي زنم :
هـــــــــــــي سنت اگز ! دارم مي آيم . مي رويم . نه ببخشيد بلند مي شويم و زمين از ما دور مي شود کوچک و کوچکتر ميشوند .....آدم ها که ديگر اصلا به چشم نمي آيند از اين بالا !!

در دنيا مکانهايي هست که در آن زمان هنوز آفريده نشده گويي! زيرا در آن انزواي مطلق زمان ديگر مفهومي ندارد
. انسان هاي سرزمين دود و هياهو و سياست و راديو با افسون چنين نقاطي آشنا نيستند . مصر اين کوچک بي زمان اکنون به زير پاي ماست .بر فراز کوتاهش دوري مي زنيم بچه ها از خانه بيرون ريخته اند و هياهويي در گرفته است.سال هاي دور کودکي ، آ ن زمان دست بر دهان ميزديم تا هواپيمايي راکه در آن اوج هزاران پايي مي گذشت خبر کنيم و اکنون دخترکان مصر اينچنين مي کردند. حاج علي مقني سوار بر خر پير خويش سر بالا مي نگريست و کربلايي نجف دستانش را بر ابروان دير زيست و بلندش سايه کرده بود تا بهتر ببيند . سکوت جاودانه مصر را ما شکسته بوديم وميدانستم که حضور پرنده آهنين بر فراز خلوت خاموشش مبدا تاريخي ديگرخواهد بود . مگر حاج علي از خردي اش نميگفت که:
اون سالهام خيلي پيش خارجي ها يک بار آمدند با علي کوفتر شان!! کنار خرمن جا نشستند و تمام کاه هامان را باد برد . با اشاره به خلبان ميفهمانم که بالاتر و او نمي داند که نگران پشته هاي کاهي هستم که بر پشت بام هايند .


عباث!
اصفهان بيست بهمن ماه
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home