Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Monday, February 17, 2003
 

AAY ADAM HHHHH!! photo; a jafari

مي دانست که هيچ کاري از دست من بر نمي آيد ! اما خوب من تنها کسي بودم که او ميتوانست حرف هايش را، آنچه در دل داشت را برايم باز گو کند ! آخر اين حرف ها براي آن دو نفرديگر(تنها ساکنان اين قلعه ) ديگر بسيار تکراري بود و شايد حرف خود آنها بود با لحني ديگر ، باصدايي خسته تر گيرم عصبي تر و مرد ساکت بود و گوش ميداد و سر به تاييد و تامل و من اين مجسمه يخ کرده که آمده بودم به تماشا !!و زن ميگفت از ناامني و فقر و مرد که سر جنبان آنچه بر او بر آنها ميگذشت تلخ به رويم لبخند dزد ............................و خري آن دورتر سر در آخور داشت !

عباث !
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home