ديروز برگشته ام و فردا ميروم !
کردار روزگار ، آن آمدن و اين رفتن ، مثل اينکه ميانه رودي خرد پاهايت را به آب داده باشي آب بيايد و برود و تو را با خود ببرد و تو هنوز ميانه جوي ايستاده باشي و فقط نگاه کني ، کار ديگر نمي تواني، جز به تماشا چگونه ميتواند گذشت اين لحظه هاي خاکستري ؟
ديروز برگشته ام و فردا مي روم .
ميروم مثل همه ديروز ها که رفته بودم و مي آيم ـمي آيم آيا ؟! و باز کنار در خسته نشسته خواهم شد ،کفش هاي ديروزم هنوز از ماسه هاي نرم
کوير زرين پر است چشم هايم هنوز شن ديروز در خود دارد و جانم هنوز در
مهــــرجان جا مانده است ،جا مانده است چيزي ، جايـــــــــــــــي .در خالي
کوير بياضه . پشت ديوار هاي بلند
رباط خرگوشي ،روي بلندي هاي کوه کوتاه
هرش .
ديروز باز گشته ام و فردا مي روم .
مهرجان ! کوير طبقه ، محمد آباد کوزه گر .خالي دشت زير دست عروسان . چوپانان . واحه مصــــــــر ، راستي کربلايي گلزار منتظر است تا برايش عکس هايش را ببرم .
اين فردا در شهر چه تنبلانه تن به آمدن مي دهد . پير خر شب هاي شهر چه لنگ گدار فردا را بالا مي کشد !و صداي اين تار با اين دل چه مي کند !
بس است . بر خيزم .براي ده شب کوير بايستي بار ببندم ،دوربينم را بر خواهم داشت و کوله ام و کلاهم و ................................................خواهم رفت.
مي روم !!
عباس جعفري
karbalaei golzar